متن خطبه 153 نهج البلاغه (قسمت دوم)
منها: حَتَّى إِذَا کَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِیَتِهِمْ، وَاسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلاَبِیبِ غَفْلَتِهِمُ اسْتَقْبَلُوا مُدْبِراً، وَاسْتَدْبَرُوا مُقْبِلا، فَلَمْ یَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَکُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ، وَ لاَ بِمَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ.
إِنِّی أُحَذِّرُکُمْ، وَ نَفْسِی، هذِهِ الْمَنْزِلَةَ. فَلْیَنْتَفِعِ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ، فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ، وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً وَاضِحاً یَتَجَنَّبُ فِیهِ الصَّرْعَةَ فِی الْمَهَاوِی، وَالضَّلاَلَ فِی الْمَغَاوِی وَ لاَ یُعِینُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُواةَ بِتَعَسُّف فِی حَقٍّ، أَوْ تَحْرِیف فِی نُطْق، أَوْ تَخَوُّف مِنْ صِدْق.
(این وضع دنیاپرستان غافل همچنان ادامه مى یابد) تا هنگامى که خداوند پرده از کیفر گناهانشان بردارد و آن را به آن ها نشان دهد و آنان را از پشت پرده هاى غفلت بیرون کشد.
در این هنگام به استقبال آن چه پشت کرده بودند مى شتابند و به آن چه روى آورده بودند، پشت مى کنند. آن ها (مى بینند) نه از آن چه به آن رسیدند نفعى بردند و نه از مواهبى که به دست آوردند بهره اى گرفتند.
من شما و خویشتن را از چنین وضعى بر حذر مى دارم; هر کس باید از (مواهب و امکانات) خویشتن بهره گیرد; چرا که شخص بصیر و بینا کسى است که (با گوش خود) بشنود و بیندیشد و با (چشم خود) ببیند و عبرت گیرد; سپس در جاده روشنى گام نهد که در آن از راه هایى که به سقوط و گمراهى و شبهات اغواگر منتهى مى شود، دورى جوید و گمراهان را از طریق سازشکارى در حق، یا تحریف در سخن، یا ترس از راستگویى (بر خود) مسلط نکند.
*************************************
شرح و تفسیر: اندرزى سودمند و گرانبها
از آن جا که در بخش گذشته، امام(علیه السلام) به غفلت شدید دنیاپرستان اشاره فرمود، در این بخش مى فرماید: این غفلت چندان طولانى نمى شود و به زودى حجاب ها کنار مى رود و هنگامى که سیلى مرگ بر صورت آنان نواخته شود از خواب غفلت بیدار مى شوند، ولى چه سود! مى فرماید:
(این وضع دنیاپرستان غافل ادامه مى یابد) «تا هنگامى که خداوند پرده از کیفر گناهانشان بردارد و آن را به آن ها نشان دهد و آنان را از پشت پرده هاى غفلت بیرون کشد; در این هنگام به استقبال آن چه پشت کرده بود مى شتابند و به آن چه روى آورده بودند پشت مى کنند» (حَتَّى إِذَا کَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِیَتِهِمْ، وَاسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلاَبِیبِ(1) غَفْلَتِهِمُ اسْتَقْبَلُوا مُدْبِراً، وَاسْتَدْبَرُوا مُقْبِلا).
آرى! عمر دنیا کوتاه است و به زودى پایان مى گیرد و هنگامى که انسان در آستانه مرگ قرار گرفت چشم برزخى پیدا مى کند. پرده هاى غفلت کنار مى رود و هر انسانى نتایج اعمالش را با چشم خود مى بیند و به استقبال آن چه را از خود دور مى دید یعنى سراى دیگر مى شتابد و به این دنیا که به او روى آورده بود پشت مى کند. همه چیز دگرگون مى شود و تمام رشته هایى که او را به هم تابیده بود، پاره مى شود.
از این رو در یک نتیجه گیرى روشن مى فرماید: «آن ها (مى بینند) نه از آن چه به آن رسیدند نفعى بردند، و نه از مواهبى که به دست آوردند بهره اى گرفتند» (فَلَمْ یَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَکُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ، وَ لاَ بِمَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ(2)).
آرى! آن ها اموال و مقامات قصرهاى پرشکوه باغ هاى پرطراوتى و خادمان و چاکرانى براى خود فراهم ساختند; به گمان این که، سالیان دراز از آن بهره مى گیرند; اما در برابر توفان حوادث، همچون یک پر کاه از جا کنده شدند و به نقطه دوردستى پرتاب گشتند و در زیر خاک هاى سرد آرمیدند.
گویى در جمله اوّل اشاره به کسانى مى فرماید که از امکانات خود به هیچ وجه استفاده نکردند (مثلا قصرى ساخته و پیش از آن که ساکن آن شود، دست اجل گریبان او را گرفته است).
و جمله دوّم اشاره به کسانى است که شروع به بهره گیرى از امکانات خود کرده اند; ولى پیش از آن که بهره خود را کامل کنند، مرگ میان آن ها و خواسته هایشان جدایى افکند (همچون کسى که قصرى ساخته، چند روزى در آن ساکن شده، سپس دعوت حق را لبیک گفته و از دنیا رخت بر بسته است).
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به نصایح بسیار سودمندى مى پردازد که راه سعادت در آن ها نشان داده شده است. اشاره به زندگى پردرد و رنج غافلان کرد، مى فرماید: «من شما و خویشتن را از چنین وضعى بر حذر مى دارم» (إِنِّی أُحَذِّرُکُمْ، وَ نَفْسِی، هذِهِ الْمَنْزِلَةَ).
و به دنبال آن راه نجات را از این غفلت مرگبار ضمن اشاره به پنج دستور بیان مى کند; مى فرماید: «هر کس باید از (مواهب و امکانات) خویشتن بهره گیرد; چرا که شخص بصیر و بینا کسى است که (با گوش خود) بشنود و بیندیشد و (با چشم خود) ببیند و عبرت گیرد; سپس در جاده روشنى گام نهد که در آن از راه هایى که به سقوط و گمراهى و شبهات اغواگر منتهى مى شود دورى جوید» (فَلْیَنْتَفِعِ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ، فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ، وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً(3) وَاضِحاً یَتَجَنَّبُ فِیهِ الصَّرْعَةَ فِی الْمَهَاوِی(4)، وَالضَّلاَلَ فِی الْمَغَاوِی(5)).
در این تعبیرات امام(علیه السلام) نخست خود و مخاطبان را خطاب مى کند تا سخن تأثیر بیشترى بگذارد; چرا که شنونده هنگامى که ببیند گوینده سخنان خود را باور دارد و به کار مى بندد، تأثیر بیشترى خواهد پذیرفت.
و به دنبال آن به همگان هشدار مى دهد که خداوند مواهب بسیارى در اختیارشان گذاشته و استعدادهاى مهمى در درونشان نهفته، باید از آن ها به نفع خویش بهره گیرند و راه بهره گیرى را در گوش شنوا و چشم بینا و استفاده از تجارب دیگران و سپس گام نهادن در جاده هاى روشن دوراز پرتگاه ها و عوامل گمراهى مى شمرد.
و در آخرین دستور، هشدار مهمى مى دهد که از مسلّط کردن گمراهان بر خویش که سبب انواع مزاحمت ها مى شود، بپرهیزد. مى فرماید: «گمراهان را از طریق سازشکارى در حق یا تحریف در سخن یا ترس از راستگویى بر خود مسلّط نکند» (وَ لاَ یُعِینُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُواةَ(6) بِتَعَسُّف(7) فِی حَقٍّ، أَوْ تَحْرِیف فِی نُطْق، أَوْ تَخَوُّف مِنْ صِدْق).
اشاره به این که بعضى از افراد ضعیف النفس و عافیت طلب هنگامى که در برابر افراد گمراه قرار مى گیرند سعى دارند با چشم پوشى از بعضى حقایق یا تحریف در بیان مطالب حق یا ترس از راستگویى و صراحت در بیان، مخالفت هاى آن ها را کاهش دهند و همین امر سبب مى شود که آن ها بر انسان مسلّط شوند و جسور گردند که جلوگیرى از آنان بعد از آن مشکل خواهد شد.
باید با صراحت آمیخته با ادب و دلسوزى حقایق را بیان کرد و از مخالفت گمراهان نترسید، آن ها غالباً در برابر موضع گیرى هاى شجاعانه عقب نشینى مى کنند و اجازه جسارت به خود نمى دهند.
داستان قریه «حوأب» در «جنگ جمل» معروف است. «عایشه» از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)شنیده بود که رو به او کرد و فرمود: گویا مى بینم یکى از شما همسرانم را (که در یک مسیر باطل) به قریه «حوأب» مى رسید و سگ هاى آن در برابر او پارس مى کنند. اى «عایشه» بترس که تو آن فرد باشى. اتفاقاً در مسیر آتش افروزان در جنگ جمل به سوى «بصره» هنگامى که «عایشه» همراه لشکر به «حوأب» رسید، صداى پارس کردن سگ ها را شنید. سؤال کرد: این جا کجاست؟ گفتند: «حوأب» است. «عایشه» در وحشت فرو رفت. گفت: من از همین جا به «مدینه» بر مى گردم. «محمّد بن طلحه» گفت: این سخنان را کنار بگذار! دیگرى گفت: که این جا به یقین «حوأب» نیست و گروه زیادى از مردم آن محل را آوردند که به دروغ شهادت دهند. این جا «حوأب» نیست. عایشه پذیرفت و به راه خود ادامه داد.
نظیر این داستان در گذشته و حال بسیار بوده و هست.(1)