پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۳۱ ق.ظ
داستان کوتاه 1
فقیهی مزید نام به هرات آمده بود . روزی در مجلسی جامی از مزید پرسید که شما در لعن یزید چه می گویید ؟
مزید گفت : لعن روا نیست ، زیرا که مسلمان ! بوده .
صاحب مجلس روی به جامی کرده و گفت : شما چه می گویید؟
جامی گفت : ما می گوییم صد لعنت بر یزید و صد دیگر بر مزید !
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی بکردی . صاحب دلی بشنید و گفت : اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی ، بسیار از این فاضل تر بودی .
اندرون از طعام خالی دار تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علتِ آن که پُری از طعام تا بینی
گلستان سعدی
مزید گفت : لعن روا نیست ، زیرا که مسلمان ! بوده .
صاحب مجلس روی به جامی کرده و گفت : شما چه می گویید؟
جامی گفت : ما می گوییم صد لعنت بر یزید و صد دیگر بر مزید !
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی بکردی . صاحب دلی بشنید و گفت : اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی ، بسیار از این فاضل تر بودی .
اندرون از طعام خالی دار تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علتِ آن که پُری از طعام تا بینی
گلستان سعدی